حــرفــــــــــــــ هایی با طعم تلخــــــــــــــ
مبهـوت یڪـ شـِڪـست ، مغلوب یڪـ اتِفاق خـُرده هایـَش را باد دارد میبـَرد و او فقـط خاطراتـَش را مُحڪـم بَغل گـِرفته بیـا آخرین شاهڪـارت را بیبین مـُجسمـﮧ اے ساخـتـﮧ اے بـﮧ نـامـ ِ مـَـــــــ ن ...!
اصلاً قبول حرف شما، من روانیام اگه خیال تو همش باهام نیس
من رعد و برق و زلزلهام؛ ناگهانیام
این بیتهای تلخِ نفسگیرِ شعلهخیز
داغ شماست خیمه زده بر جوانیام
رودم؛ اگر چه بیتو به دریا نمیرسم
کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانیام
من کز شکوه روسریات کم نمیکنم
من، این من غبار؛ چرا میتکانیام؟
بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز
این سر که سرشکستۀ نامهربانیام
کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست
از بعد رفتنت گل ابروکمانیام
شاعر شنیدنی است ولی دست روزگار
نگذاشت این که بشنویام یا بخوانیام
این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند
من دوستدار بستنی زعفرانیام
خلوتمو چرا خراب می کنن؟
چرا راننده تاکسیا همیشه
دوتا کرایه رو حساب می کنن؟
اگه خیال تو همه ش باهام نیس
چرا قدم زدنهامو کش می دم؟
چرا غروبا که میرم کافی شاپ
میرم دوتا قهوه سفارش میدم؟
دورو برم پره از آدمایی
که داد درد مشترک میزنن
قصدی ندارن ولی با کاراشون
زخمای کهنه مو نمک می زنن
گفته بودم گریه بده واسه مرد
غرور زیادش خوبه کم نمیشه
مرد واسه بستن بند کفشش
پاشو بالا میاره خم نمیشه....
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |